ویاناویانا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

ویانا جوجوی زندگی ما

روز های سخت ظاهر شدن سومین مروارید ویاناجونم

ویانای نازم شیطون کوچولوی من چند شب قبل از اینکه سومین مروارید سفیدت در بیاد شب ها شروع به تب کردن کردی و شب اول من فکر کردم سرما خوردی ولی وقتی از روز دوم دیدم که علائم سرما خوردگی نداری و فقط تب میکنی متوجه شدم که کار کار ه دندونه    موقع  در اومدن 2 تا دندون پایین زیاد اذیت نشدی ولی این دندون بالایی حسابی تب دارت کرد بعضی شب ها دمای بدنت تا 39 درجه هم میرسید و من واقعا 3 شب تا صبح پلک روی هم نذاشتم وتا صبح با پاشوره کردن وخنک نگه داشتنت مواظبت بودم و ممنونم از خدا که در یک چنین لحظاتی طاقتش رو به آدم میده چون من کلا بنیه ام ضعیفه ولی تو اون روز ها احساس میکردم خیلی خیلی قوی هستم و  با اینکه...
31 تير 1392

ویانا در شهر زیبای ماسوله

ویانای نازم من عاشق آرامش و زیبایی شهر ماسوله هستم این عکس ها هم مربوط به چند هفته قبل میشه که از 5شنبه به اونجا رفتیم و غروب جمعه برگشتیم و من امروز فرصت کردم برات بذارم  اینجا تو ماشین عمو پیمان هستیم و شما در اولین فرصت میخوای که این چشم نظر رو جدا کنی  اینجا هم خونه دایی سامان جون هستیم البته باید بگم ویلا ی تفریحی دایی جون که بیرونش برای اینکه به بافت سنتی شهر لطمه نزنه شبیه بقیه خونه های ماسوله اس ولی داخلش مدرن و قشنگ ساخته شده و این هم یه قندون قند که از دست شما در امان نیست اینجا هم در شهر ماسوله هستیم و این آقای مهربون با طوط...
17 تير 1392

رفتن به مرکز بهداشت

سلام گل نازم  مرکز بهداشت برای روز دوازدهم تیر که شما وارد 9 ماهگی شدی نوبت زده بود البته نه برای واکسن بلکه فقط برای چکاپ . دیگه بیرون بردنت تنهایی کمی سخت شده گفته بودم که دیگه تو کریر ساکت و آروم نمی شینی ولی خوب باید میرفتیم و نه بابا سامان بود که باهامون بیاد نه باباخسرو  خلاصه اینکه صبح لباس تنت کردم و یه عالمه وسیله برداشتم تا تو ماشین لحظه به لحظه در اختیارت بذارم که مبادا گریه کنی  انگار که می خواستیم بریم سفر قند هار هم برات یه شیشه پر از شیر درست کردم هم شیشه کوچولوت رو آب کردم هم میوه پوست کندم و تو دستگاه کوچولوی میوه خوریت گذاشتم و پوشک و دستمال مرطوب و لباس اضافه و اسباب بازی هم که جای خود دا...
17 تير 1392

قربون اون قد و بالات برم من جوجوووووو

جوجوی ناز و قشنگ و ملوسم قربون اون پاهای کوچولوت که این روز ها در تلاش برای ایستادن روی اون ها هستی الهی که همیشه استوار باشی  می دونی کم من چقدر اهر وقت که دارم پوشکت رو عوض میکنم این دوتا  پاهایه کوچولو و  خوشگلت رو میبوسم؟ عاشقتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم        از باز کردن کابینت ها و کشوها هم  که جدیدا لذت میبری         ای جانم اینجا پاهات سر خورده بود و نتونستی کنترلشون کنی     بالاخره به آینه هم رسیدی ...
13 تير 1392

پیام تبریک از طرف پدری(باباخسرو)

نوه عزیزم ، ویاناجان دوازدهم هرماه برای من روزی شادی بخش است چرا که در این روز خداوند مهربان وجود نازنینت را بما هدیه داده است. ویانای قشنگم هرگز مباد آن روزی که اشک نگرانی را در چهره معصومانه ات به بینم. آرزویم این است که همیشه چهره ات را خندان ببینم بخصوص خنده کودکانه و معصومانه ات را تورا در آغوش میفشارم   ویانای عزیز تر از جانم  لحظاتی را که از تو دورم اندوهی بزرگ تمام وجودم را فرا میگیرد . زمانی که در کنارم هستی ، هنگامی که با تو هستم تمام غم ها و  غصه ها را فراموش میکنم برای من بمان ، همیشه بمان اگرچه من نباشم می بویمت _ می بوسمت&nbs...
12 تير 1392

ماجرای یک روز صبح مامان آنی و ویاناکوچولو

سلام عروسک خوشگلم  هفته اول تیرماه هستیم و شاهد روز های گرم تابستون ، عروسکم حدود 8 ماه و نیم داری و حسابی واسه خودت شیطون شدی  این ماجرای یکی از این روز های من و شماست  معمولا صبح ها بین ساعت 9 تا 10 از خواب بیدار میشی پوشک رو عوض میکنم و با شعر خوندن میبرمت تا دست و صورتت رو بشورم (صبح که از خواب پا میشم مثل گلی وا میشم  یک کمی ورزش میکنم    دور ه باغ گردش میکنم  صدا میزنم مامان آنی جون مامان آنی جون  چایی رو بریز تو فنجون  وقتی چاییم رو نوشیدم  مامان آنی رو بوسیدم به کودکستان میرم خوشحال و شاد و خندان میرم) و بعدش هم برات صبحونه...
6 تير 1392